وی دانش آموخته رشته مطبوعات و ارتباطات در انگلستان است و در همان زمان به عکاسی رو آورد.
۲۶ ساله بود که عکسهایش در مجلات جهان به چاپ رسید؛ عکسهایی با قالب سیاسی و اجتماعی. از جنگها و انقلاب «بیافرا» در آفریقا تا بنگلادش و ویتنام و خاورمیانه و شیلی و آفریقای جنوبی، همراه با روایتی از آپارتاید.
بین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ «عباس» از پشت دوربین عکاسیاش به انقلاب اسلامی ایران نگریست و لحظات بهیادماندنی ایرانیها را روی کاغذهای عکاسی ماندگار کرد و همانطور که خودش میگوید، برای تاریخ عکس گرفت.
در سال۶۱ پس از آنکه عکسهایش جهانی شد، به آژانس عکس «مگنوم» پیوست. تاریخ تأسیس «مگنوم» به سال۱۹۴۷ بازمیگشت؛ آژانسی که توسط عکاس مشهور فرانسوی «هنری کارتیه برسون» به همراه «رابرت کاپا» و تعدادی از عکاسان جنگ تشکیل شد که برای ثبت وقایع مختلف سیاسی و اجتماعی دنیا دور یکدیگر جمع شده بودند؛ زمانی که عباس، ۳سال بیشتر نداشت.
در هزارتوهای پیچ در پیچ زندگی که راه میروی و دائما تغییر مسیر میدهی، شاید کمتر بتوان پیشبینی کرد که عباس سالها بعد یعنی در ۵۴سالگی، رئیس دورهای آژانس عکس «مگنوم» شود(از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۱). البته خودش معتقد است: «هر کسی که عقیده شخصی داشته باشد، به شکل هدفمند حرکت خواهد کرد».
یک سال پیش از آنکه او رئیس دورهای آژانس شود، بعد از ۱۷سال دوری از سرزمینش به ایران بازگشت. دستاورد این سفر، کتابی شد به نام «روزشمار ایران ۲۰۰۲-۱۹۷۱» که علاوه بر عکسها، شامل یادداشتهای روزانه عباس نیز هست و این یادداشتهای روزانه در ایام سفر کمک میکند تا زیباییشناسی شخصی عکسهایش برای بیننده شناسانده و معنی شود.
عباس که تمایلی ندارد لنز هیچ دوربینی به سمتش بچرخد، چندی پیش بار دیگر به ایران آمد و در یک خبرگزاری ایرانی کارگاهی برگزار کرد تا درباره عکاسی مستند اجتماعی و خبری، با تعدادی از عکاسان فعال ایران گفتوگو کند. آن روز هم چندینبار از کسانی که از او عکس میگرفتند خواست دوربینهایشان را زمین بگذارند چون معتقد است که عکاس همیشه پشت دوربین قرار میگیرد. با این وجود، تا لحظات پایانی آن کلاس، همچنان شاتر دوربین عکاسهای ایرانی به صدا در میآمد.
«عباس عطار» هیچوقت رفتار و اعتقادات خود را آموزش نمیدهد. او معتقد است: «به غیر از نزدیکی فیزیکی به سوژه، باید ارتباط نزدیکتری را از لحاظ روحی با آن برقرار کرد و هر عکاسی در ابتدای راه باید بداند که برای عکاسشدن به معنای واقعی، ابتدا باید خود را جزئی از سوژه و آدمهای آنسوی لنز خود بداند؛ نه چیزی جدا از آنها».
او از سال۱۹۸۳ تا ۱۹۸۶ به مکزیک سفر کرد و به عکاسی پرداخت؛ گویی که مشغول نوشتن یک رمان است. عکسهایش گاهی تا بینهایت به انسانها و محیط اطرافشان نزدیک میشود و روایتی جزء به جزء از نحوه زندگی و آداب و رسومشان در مقابل دیدگان مخاطب پدید میآورد؛ تا آنجا که گاهی از این همه نزدیکی، احساس کسالت میکنیم. اما گاهی که مخاطب دقیقتر به عکسهایش نگاه میکند، متوجه میشود که او بهدرستی کارش را انجام داده است.
گویی دست مخاطب را گرفته و جزئیات زندگی در دهکدهای در مکزیک را نشان داده است. عباس عطار بر این سؤال تاکید دارد که «آیا عکاسی نوشتن با نور نیست؛ با این تفاوت که نویسنده در زمان نوشتن مستولی بر کلمات است اما در عکاسی، این عکاس است که تحت تأثیر عکسش قرار میگیرد؛ با این تفاوت که باید پا را از مرز واقعیت فراتر بگذارد تا زندانیاش نشود؟».
۱۱جلد کتابی که تاکنون از او به چاپ رسیده، تنها بخشی از فعالیتهای سیو ششساله او را شامل میشود. در پس چهره جدی عباس عطار – که گاهی خشک و بداخلاق به نظر میرسد– طنزی شرقی نهفته است.
در کارگاهش گاهی بسیار جدی سخن میگفت و گاهی با یک شوخی کوتاه، از جوابدادن شانه خالی میکرد. در پایان نمایش مستند فیلم «داستان مگنوم» که هفته پیش در موزه هنرهای معاصر تهران پخش شد، وقتی یکی از میان جمع پرسید: «اگر دوربین را از شما میگرفتند، چه کار میکردی؟» انگشت سبابه و میانی را روی شقیقهاش گذاشت و شلیک کرد و بعد بلافاصله پشیمان شد و گفت: «نه، چرا خودکشی؟ یک دوربین دیگر میخریدم».
سایت آژانس عکس مگنوم درپی درگذشت این عکاس مطرح تیتر صفحه اصلی خود را به او اختصاص داده و نوشته است «عکاسی که با نور مینوشت، در ۷۴ سالگی در پاریس درگذشت».